جدول جو
جدول جو

معنی کوره دره - جستجوی لغت در جدول جو

کوره دره
(گُ)
دهی از دهستان بیلوار که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راه باریک و ناهموار، راه باریک و پر پیچ و خم در خارج شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
راهی که ناراست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و روندۀ آن راه گم کند. (آنندراج). راه ناراست معوج و پیچ در پیچ. (ناظم الاطباء). راهی باریک و پرپیچ و خم و غیرمعروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نادانی گرفتم کوره راهی
ندانستم که می افتم به چاهی.
؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ / شِ زَ)
آنکه یا آنچه کوه رابدرد. کوه شکاف. (از فرهنگ فارسی معین) :
نوک سنان کوه در سینه دوز او
از بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد.
(جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ رِ)
کوهی به ارتفاع 9200 پا، میان استرآباد و تاش. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 79)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَ)
گوزن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهرا است که در بخش بویین شهرستان قزوین واقع است و 908 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ را)
دهی کوچکی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، سکنۀ آن 50 تن. آب آن از چشمه و رود خانه سقز. محصول آن غلات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَرْ رَ / رِ)
سخت شور. طعام یا آب مایع چون آش و غیره نهایت شور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شورخره شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 167 تن. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جای کوره. جای کوره ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار، سکنۀ آن 240 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
دردی که جای آن و حد آن معلوم صاحب درد نباشد و نتواند از آن عبارت کرد. درد گنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دردی نه سخت لیکن ممتد. دردی کم و دائم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دِهْ)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من روشنم از دود غم روز به خویش
ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش.
رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دَ رِ)
دهی است از دهستان گل تپۀ فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز واقع درخاور سقز و شمال خاوری قلعه کهنه. کوهستانی و سردسیر با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ رِ)
دهی از دهستان کلاترزان که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رِ دَ)
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راهی که نادرست و پرپیچ مثل راه مارپیچ باشد و رونده آنرا گم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه کوه را بدرد کوه شکاف: نوک سنان کوه در سینه دوز او از بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد. (جوامع الحکایات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره راه
تصویر کوره راه
راه باریک و ناهموار
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای بر سر راه قدیمی زوات به کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم خیلی بخیل، خسیس و سفره کور
فرهنگ گویش مازندرانی
گردو غبار حاصل از باد و طوفان
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه ی هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
محل کوره های زغال چوب و جایی که زغال تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
راه تنگ و باریک که میان بر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی